۱۳۸۸ دی ۸, سهشنبه
۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه
زاهد ظاهرپرست . . .
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نیست
۱۳۸۸ دی ۴, جمعه
۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه
یلدا و حافظ . . .
دست به كاري زنم كه غصه سر آيد
خلوت دل نيست جاي صحبت اضداد
ديو چو بيرون رود فرشته در آيد
صحبت حكام ظلمت شب يلداست
نور ز خورشيد جوي بو كه بر آيد
بر در ارباب بيمروت دنيا
چند نشيني كه خواجه كي به در آيد
ترك گدايي مكن كه گنج بيابي
از نظر رهروي كه در گذر آيد
صالح و طالح متاع خويش نمودند
تا كه قبول افتد و كه در نظر آيد
بلبل عاشق تو عمر خواه كه آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آيد
غفلت حافظ در اين سراچه عجب نيست
هر كه به ميخانه رفت بيخبر آيد
۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه
خداحافظ . . .
۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه
از بزرگان . . .
Wir leben alle unter demselben Himmel, aber wir haben nicht alle denselben Horizont.
(Konrad Adenauer, dt. Bundeskanzler 1876 - 1967)
ماهمه زیر یک آسمان زندگی میکنیم ولی افق های یکسا نی نداریم .
کنراد آدناور صدر اعظم اسبق آلمان
Aus faulen Eiern werden keine Küken
(Wilhelm Busch (1832-1908
از تخم مرغ گندیده جوجه در نمی آید.
ویلهلم بوش نویسنده آلمانی
Wer die Freiheit aufgibt um Sicherheit zu gewinnen, der wird am Ende beides verlieren
Benjamin Franklin
کسی که برای امنیت از آزادی چشم پوشی میکند دست آخر هر دو را از دست میدهد .
بنیامین فرانکلین نویسنده آمریکایی
۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه
بياد فرامرز پايور . . .
۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه
ما نوشتیم و گریستیم . . .
ما نوشتیم و گریستیم
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...
کسی را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را به دار آویختند :
کسی به تماشا سر برنداشت
ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی از قالب خود بر آمدیم
احمد شاملو
۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه
۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه
ازفردین تا . . .
زنده یاد فردین ببینید . . .
این حرفهای کسی هست که قلب های مردمی را تسخیر کرده بود و سلطانش شده بود نه با زور و سر نیزه وهر آنچه که سلاطین به آن متوسل میشوند بلکه در آغاز با زور بازو بشیوه جوانمردان این سرزمین با مدال نقره کشتی جهانیش در توکیو و بعد با هنرش در سلطان قلبها, گنج قارون وهمای سعادت . . . وبعدش هم که نیازی به تعریف نیست که همگان میدانند که به هنر و هنر مندان بویژه آنانی که از میان مردم و از مردم بودند چه گذشت که اینهم تازگی نداشت و با تکه تکه شدن و به تاراج رفتن بهارستان در هزار و اندی سال پیش آغاز شد و هنوزم متاسفانه ادامه دارد که برای آنهم باز احتیاجی به توضیح خاصی نیست که حکایات معتمد آریاها و پناهی ها و . . . ادله ایی بر این ادعا .
۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه
ترانه پاییز . . .
۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه
جایزه نوبل . . .
۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه
از گفته ها . . .
Marie von Ebner-Eschenbach
۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه
سر اومد زمستون ( NYC (winter is over
سراومد زمستون، شکفته بهارون
گل سرخ خورشيد باز اومد و شب شد گريزون
کوهها لاله زارن، لالهها بيدارن
تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو ميکارن
توی کوهستون، دلش بيداره
تفنگ و گل و گندم داره مياره
توی سينهاش جان جان جان
يه جنگل ستاره داره، جان جان، يه جنگل ستاره داره
سراومد زمستون، شکفته بهارون
گل سرخ خورشيد باز اومد و شب شد گريزون
لبش خنده نور
دلش شعله شور
صداش چشمه و يادش آهوی جنگل دور
توی کوهستون، دلش بيداره
تفنگ و گل و گندم داره مياره
توی سينهاش جان جان جان
يه جنگل ستاره داره، جان جان، يه جنگل ستاره داره
۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه
گفتی که با د مرده است
گفتی که:
باد، مرده ست!
از جای بر نکنده یکی سقف راز پوش
بر آسیاب ِ خون،
نشکسته در به قلعه بیداد،
بر خاک نیفکنیده یکی کاخ
باژگون.
مرده ست باد!
گفتی:
بر تیزه های کوه
با پیکرش،فروشنده در خون،
افسرده است باد!
تو بارها و بارها
با زندگیت
شرمساری
از مردگان کشیده ای.
این را،من
همچون تبی
درست
همچون تبی که خون به رگم خشک می کند
احساس کرده ام
وقتی که بی امید وپریشان
گفتی:
مرده ست باد!
بر تیزه های کوه
با پیکر کشیده به خونش
افسرده است باد!
آنان که سهم شان را از باد
با دوستان قبان معاوضه کردند
در دخمه های تسمه و زرد آب،
گفتند در جواب تو، با کبر دردشان:
زنده ست باد!
تا زنده است باد!
توفان آخرین را
در کار گاه ِ فکرت ِ رعد اندیش
ترسیم می کند،
کبر کثیف ِ کوه ِ غلط را
بر خاک افکنیدن
تعلیم می کند !
آنان
ایمانشان
ملاطی
از خون و پاره سنگ و عقاب است.
گفتند:
باد زنده است،
بیدار ِ کار ِ خویش
هشیار ِ کار ِ خویش!
گفتی:
نه ! مرده
باد!
زخمی عظیم مهلک
از کوه خورده
باد!
تو بارها و بارها
با زندگیت شر مساری
از مردگان کشیده ای،
این را من
همچون تبی که خون به رگم خشک می کند
احساس کرده ام
(احمد شاملو)
۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سهشنبه
آزادی . . .
۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه
۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه
نکته . . .
۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه
بیا د معلم . . .
۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه
رقص
رقص ایرانی
چو گل های سپید صبحگاهی
در آغوش سیاهی
شکوفا شو
به پا برخیز و پیراهن رها کن
گره از گیسوان خفته وا کن
فریبا شو
گریزا شو
چو عطر نغمه کز چنگم تراود
بتاب آرام و در ابر هوا شو
به انگشتان سر گیسو نگه دار
نگه در چشم من بگذار و بردار
. . .
* * *
چو رقص سایه ها درروشنی شو
چو پای روشنی در سایه ها رو
گهی زنگی بر انگشتی بیاویز
نوا و نغمه ای با هم بیامیز
دل آرام
میارام
گهی بردار چنگی
به هر دروازه رو کن
سر هر رهگذاری جست و جو کن
به هر راهی نگاهی
به هر سنگی درنگی
برقص و شهر را پر های و هوی کن
(سیاوش کسرایی)
تمام شعر را دراینجا بخوانید . . .
۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه
سفر به خیر ( شفیعی کد کنی)
به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم
اما چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر ! اما تو دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه
جایزه برای شکارچی دیکتاتور . .
۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه
پرنده بودن
۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه
اون شب وقتی . . .
.من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواجمون که همسرم رو در آغوشگ رفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. دوست دخترم انگارتازه از خواب بیدار شده باشه درحالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت.من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم. یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم.دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون مینویسید؟و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم: از امروزصبح، تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم، تو روبا پاهای عشق راه می برم، تا زمانی که مرگ،ما دو نفر رو از هم جدا کنه.درسته، جزئیات ظریفی توی زندگی ما هست که ازاهمیت فوق العاده ای برخورداره، مسائل و نکاتی که برای تداوم و یک رابطه، مهم و ارزشمندند.این مسایل خانه مجلل، پول، ماشین و مسایلی ازاین قبیل نیست.. این ها هیچکدوم به تنهایی و به خودی خود شادی آفرین نیستند. پس در زندگی سعی کنیدزمانی رو صرف پیدا کردن شیرینی ها و لذت های ساده زندگی تون کنید.چیزهایی رو که از یاد بردید، یادآوری و تکرارکنید و هر کاری رو که باعث ایجاد حس صمیمیت و نزدیکی بیشتر و بیشتر بین شما و همسرتون می شه، انجام بدید. زندگی خود به خود دوام پیدا نمی کنه. این شما هستید که باید باعث تداوم زندگی تون بشید.اگر این داستان رو برای فرد دیگه ای نقل نکنیدهیچ اتفاقی نمی افته،اما یادتون باشه که اگه این کار رو بکنیدشاید یک زندگی رو نجات بدید.
۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه
شهر قصه
۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سهشنبه
ارغوان
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
باد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه راز ی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می اید ؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید ؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درد غم می گذرند ؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه
شکست سکوت . . .
در این رابطه :
زندان و اعتراف از زبان فخرالسادات محتشمی و فرشته قاضی بخوانید: . . .
۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه
تجاوز به زنان زندانی در زندان های سنندج
طلوعی، از فعالان حقوق زنان و حقوق بشر کردستان، که از ایران خارج شده بود، در امریکا اجازه اقامت یافت.
ساندی دیلی تلگراف مصاحبه تازه ای را از او منتشر کرده که تکمیل کننده اولین مصاحبه وی، پس از خروج از ایران و رسیدن به کشور ترکیه، با رادیو فردا است. او یکبار دیگر در این مصاحبه از عزم خود به دور جدید افشاگری و فعالیت برای دفاع از حقوق زنان کرد و حقوق بشر درایران و بویژه کردستان می گوید و از فجایعی که در زندان بر زنان زندانی اعمال می شود. او بار دیگر اطلاعاتی را درباره بازجوی خود که معاون دادستان سنندج است تکرار می کند و می گوید:
از من در زندان به زور اعتراف گرفتند. برای گرفتن این اعتراف نه تنها مرا کتک زدند، بلکه به من تجاوز نیز کردند و سرانجام نیز تهدید کردند که اگر به آنچه می گویند اعتراف نکنم دو فرزندم را در مقابل چشمانم آتش خواهند زد.
تجاوز به زنان زندانی توسط ماموران امنیتی امری عادی است. آنها با این روش از زنان زندانی اعتراف می گیرند.
ساندی تلگراف می نویسد:
«... وقتی طلوعی درباره تجربه خودش در زندان صحبت می کند، صدایش پائین می آید، بغض راه گلویش را می بندد، دلش نمی خواهد پسر 6 ساله اش نیما، که در رستوران هتل محل مصاحبه، با فاصله ای کم مشغول خوردن پیتزاست حرف های او را بشنود.
می گوید: "چهار مرد و سه زن مسلح شبانه به خانه ام حمله کردند و من را با خودشان بردند. بچه هایم گریه می کردند. تمام شب بازجو های مختلف از من بازجویی کردند و بعد من را به زندان انفرادی انداختند. با یک پتو و یک لیوان که برای ادرار هم باید از آن استفاده می کردم. در یک سلول انفرادی. شش شب پیاپی در زیر زمین زندان بازجویی شدم. بازجو ها از من می خواستند که اعتراف کنم در تظاهراتی که برای "شوانه"، در سنندج بر پا شده بود نقش رهبری داشته ام. فهرستی را جلوی من گذاشته و می خواستند که من آنها را بعنوان همکارانم تائید کنم. من قبول نکردم. بعد از شش شب، روش بازجوئی که گاه با سیلی همراه بود عوض شد. من را با دو مرد در یک اتاق تاریک و کوچک تنها گذاشتند. یکی از آنها که خودش را امیری معرفی کرد، معاون دادستان بود. مرد دیگر بسیار بد دهن بود و به سبک اوباش حرف می زد. آنها پشت سر هم به من سیلی زدند. آنها با من کاری را کردند که هیچ زنی هرگز نباید تجربه کند. امیری گفت که تو را دار می زنم، اما قبل از آن، بلایی به سرت می آورم که نتوانی، دهنت را اینجا باز کنی. آنها به من تجاوز کردند. حمله و تجاوز آنها باعث کبودی و خونریزی من شد. شب بعد به من تجاوز نکردند اما گفتند که فرزندانت را می آوریم و در مقابل چشمانت آنها را آتش می زنیم.
من، سرانجام در هم شکستم. گفتم امضا می کنم که با رسانه های بیگانه مصاحبه کرده ام و رهبری تظاهرات برعهده داشته ام، علیه رژیم توطئه کرده ام.
چند شب پس از این اعتراف، از زندان انفرادی به زندان عمومی زنان منتقل شدم. در این بند زنانی را دیدم با پاهای زخمی و چرکین بر اثر ضربات شلاق.
پس از 66 روز زندان، با قرار وثیقه آزاد شدم. همراه با نیما از ایران گریخته و وارد ترکیه شدم. دختر چهارده ساله ام شیما نیز بعدا به من پیوست. و اکنون به امریکا رسیده ام.
( آنچه رویا طلوعی درباره تجاوز و علائم آن، مانند کبودی ران می گوید، کاملا شبیه گزارش پزشکی قانونی در پرونده زهرا کاظمی خبرنگار بین المللی مقیم کانادا ست که در تهران و توسط قاضی مرتضی و معاون او "بخشی” بازجوئی شد!)
http://yavarostvar.blogspot.com/2009/08/blog-post_7358.html
از پیک نت
۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه
اعترافات
۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه
چاره
۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه
۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه
نهمین سالگردِ درگذشت احمد شاملو
چند دریا اشك میباید
تا در عزای اردو اردو مرده بگرییم؟
چه مایه نفرت لازم است
تا بر این دوزخ دوزخ نابهكاری بشوریم؟
بیانیه کانون نویسندگان ایران به مناسبت نهمین سالگردِ درگذشت احمد شاملو ادامه مطلب . . .