۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

آرزو . . .

قلم جلال را همیشه دوست داشته و دارم, اگر کتابخوانی را با صمد شروع کردم با جلال ادامه اش دادم . زمانیکه سیمین دانشور سووشون را تقدیمش کرد و اورا جلال زندگیش نامید , منهم اورا جلال آسمان پر ستاره ادبیات وطنش میدانستم. چند وقتی است, که آرزو میکنم ایکاش زنده بود و سیمین جلالش را داشت و ماهم نوشته های تازه اش را . میدانم آنقدر مانند اسمش بزرگ بود که اگر دستی در کتاب خدمت و خیانت روشنفکرانش نمیبرد جلد دومی برایش مینوشت همینطور کتابی بنام شرق زدگی که اینروزها بنوعی گرفتارش شده ایم.
روانش شاد


داستانی از جلال آل آحمد
سه تار

يك سه تار نو و بي روپوش در دست داشت و يخه باز و بي هوا راه مي امد.از پله هاي مسجد شاه به عجله پايين امد و از ميان بساط خرده ريز فروش هاطسو از لاي مردمي كه در ميان بساط گسترده ي انان ، دنبال چيزهايي كه خودشانهم نمي دانستند ، مي گشتند ، داشت به زحمت رد مي شد.سه تار را روي شكم نگه داشته بود و با دست ديگر ، سيم هاي ان را مي پاييد كهكه به دگمه ي لباس كسي يا به گوشه ي بار حمالي گير نكند و پاره نشود.عاقبت امروز توانسته بود به ارزوي خود برسد.ديگر احتياج وقتي به مجلسيمي خواهد برود ، از ديگران تار بگيرد و به قيمت خون پدرشان كرايه بدهد و تازه بار منت شان را هم بكشد.موهايش اشفته بود و روي پيشاني اش مي ريخت و جلوي چشم راستش را مي گرفت .گونه هايش گود افتاده و قيافه اش زرد بود.ولي سر پا بند نبودو از وجد و شعف مي دويد.اگر مجلسي بود و مناسبتي داشت ، وقتي سر وجدمي امد ، مي خواند و تار مي زد و خوشبختي هاي نهفته و شادماني هاي درونيخود را در همه نفوذ مي داد.ولي حالا ميان مردمي كه معلوم نبود به چه كاريدر ان اطراف مي لوليدند ، جز اينكه بدود و خود را زودتر به جايي برساند چه مي توانست بكند؟از خوشحالي مي دويد و به سه تاري فكر مي كرد كه اكنون مال خودش بود.فكر مي كرد كه ديگر بقیه داستان در اینجا . . .

۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

بهاری دیگر . . .


اینبار نوبت این گربه زیبا بود که بهار را به بیشه شیران بیاورد و با چهره شاد و خندانش یشارت دهد که بر عکس 1388که سال اشکها و لبخندها بود 1389 سال امیدها خواهد بود, سالی که هر ماهش همچون فروردین شاداب و هر فصلش نیز مانند بهار سبز و پایانش انشااله آغاز بهار آزادی خواهد بود . . .


۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

بهار نزدیک . . .

نوروزخجسته باد!

>Valentine Day wishes Happy Valentine Day Valentine Love Greetings

بهار نزدیک

سپیداران خاک آلود
بی خم کردن اندام
پا در جوی می شویند
و خورشید هوسران ، از میان شاخساران
ساق مرمرفامشان را گرم می بوسد
و انبوه عظیم ریشه ها
از حسرت سوزان خود
در خاک می پوسد
و باد از باغ ها می آورد بوی بهاران را
هلا ، ای باد آرام سحرگاهی
کنون وقت است تا از برگ های حسرت دیرین بپیرایی
چمنزار فراخ و دلگشای یادگاران را
کنون هنگام آن است ای ترنج قرمز خورشید
که عکس خویش در ایینه های آب بنمایی
و برق زندگی بخشی نگاه چشمه ساران را


نادر نادرپور

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

اشتباه . . .


اشتباه من و هم نسلهایم و قبل از ما با هر ایدیولوژی و جهان بینی و حتی روشنفکران زمانمان در این یود, که مخرج مشترک تمام بدبختی خود و جامعه را شاه میدانستیم غافل از اینکه در مجموعه کسرهای موجود مخرجهای دیگری هم چون فرهنگ و سنت و مذهب و غیره و ذالک . . . هم هستند که باعث این بدبختیها و عقب ماندگیها میباشند و حال متاسفانه با تجربه های گذشته و این سالهای پشت سر گذاشته بعد از دگرگونی میبینم بازهم عده ایی تمامی مصیبتهای عظیمی که گرفتارشان هستیم در یک مخرج مشترک میبینند و بقیه هم برای یافتن آن روانند.ِِ

پینوشت :
در آستانه آخرین چهارشنبه سال (چهارشنبه سوری) زردیهایتان از آن آنهایی باد که میخواهند شمارا زرد ببینند.

۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

خون بازی . .

آخرین سنگر سکوته

حق ما گرفتنی نیست

آسمونشم بگیرید

این پرنده مردنی نیست

آخرین سنگر سکوته

خیلی حرفا گفتنی نیست

. . .


۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

8 مارس

8 مارس روز جهانی زن

برتمام زنان و مردان دگر اندیش برابری خواه بویژه هم میهنان عزیز گرامی باد .


۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

ستاره‌ی جاويد


ستاره‌ی جاويد

در آسمان ِ وطن‌ای ستاره يکتايی
ميان ِ آن همه اختر هنوز تنهايی

تو را چه نور به گوهر سرشته است زمان
که هر چه دور شوی بيشتر هويدايی ؟

تو‌ای ستاره‌ی دنباله دار ِ آزادی
هنوز در ره پيموده روشنی زايی

اگر چه رهبر ديروزهای ما بودی
هنوز راهبر رهروان فردايی

ز نيش ِ طعنه‌ی ناپُختگان نيازردی
بزرگمردی و بر کودکان شکيبايی

هر آنکه دامن آلوده خواست پاک کند
به آبروی تو زد دامنش که دريايی

هر آنکه ماند به کارش دوباره يادت کرد
مگر طلسم گشايی ؟ مگر مسيحايی ؟

عدوی جان ِ تو هم يزد گرد و هم حَجّاج
برفت آن يک و اين هم رَوَد تو بر جايی

حسود ِ نام تو خودکامگان کهنه و نو
به نوبتند در اين رهگذر تو مانايی

ز هرزه لايی هر کوته آستين چه هراس
به پای تو نرسد دستشان که والايی

سرشته است زمان نام تو به نام وطن
درفش ميهن مايی هميشه برپايی

به نام پاک تو ايران هماره می‌بالد
تو‌ای ستاره‌ی جاويد مشعل مايی

نعمت آزرم