اصلا دلم نمیاد اینجا بیام اینجایی که بهار را من زودتر از آمدتش آورده بودم درست از زمانی که شنیدم بستری شدی اینجا را پر کردم از گل و شعر وترانه به این امید که شادی, شادی بیاره و در همینجا هم بهبودی و بازگشتت را به زندگی جشن بگیرم اما افسوس نه این گلباران من و نه دعاهایم اثر کرد . میدانی چرا هنوز هم که هنوزه من برایت فاتحه ایی نخوانده ام چرا که فکر میکنم با خواندنش تورا برای همیشه از دست میدهم و این تحملش خیلی سخت تر از هجرت توست .
بهار امسال ، خاموش است
نه شمع غنچه ای در شمعدان شاخه ها دارد
نه آتشبازی سرخ و بنفش ارغوان ها را
بهار امسال ، بغضی در گلو دارد
فروغ خنده از سیمای او دور است
. . . . .
نادر نادرپور
حوض
۱ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر