
گفت، من هفت تا شوهر دارم ...
• هنوز هم دلم می لرزد. گریه به این تلخی تا به حال ندیده بودم. فقط گریه کرد و دستانش می لرزیدند. گفت: به غلام سخی گفتم چرا پدر سگ؟ گفت: من که پول نداشتم. هفت نفر شدیم. نفری صد هزار تومان گذاشتیم وسط. خوب آنها هم حقشان را می خواهند. گفتم: بی رحم، بی همه چیز, لااقل به من رحم کن. گفت: رحم که ما را ارضا نمی کند ادامه.....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر